نصرت رحمانی کیست؟
نصرت رحمانی که یکی از شاعران معاصر نوگرای ایران است در سال 1308 در محله پامنار تهران دیده به جهان گشود . نصرت
رحمانی پس از گذراندن تحصیلات در ( دبستان ناصرخسرو / دبیرستان ادیب )
چند سالی در وزارت پست و تلگراف کار کرد و پس از آن در مجلات هفتگی "
فردوسی ، تهران مصور ، سپید و سیاه ، امید ایران و ..... فعالیت کرد
. رحمانی سپس به کار در رادیو پرداخت و بعد از آن به روزنامه نگاری روی
آورد و سپس مسئول صفحات شعر مجله زن روز شد . از آغاز دهه ی بیست سرودن
شعر را آغاز کرد و در دهه ی سی به مرز شهرت رسید . نصرت رحمانی علاوه بر سرودن شعر گه گاه داستان نویسی می کرد و با نام مستعار " لولی " و " ترمه" در مجلات هفتگی انتشار می داد . خود او در جایی در زندگی نامه اش می نویسد :
« نصرت رحمانی هستم ، زاده و پروریده تهران ...حرفه ام قلمزنی است همین » .
نصرت رحمانی از نخستین شاعران عصر ماست که زبان مردم کوچه و بازار را وارد شعر کرد . نصرت رحمانی شاعری آزادی خواه و آنارشیست بود که در دهه ی چهل و پنجاه خورشیدی طرفداران زیادی در میان مردم به ویژه جوانان داشت و بسیاری از جوانان امروز ایران نیز از او به بزرگی یاد می کنند و آرمان هایش را می ستایند . نصرت رحمانی سال های آخر عمر خود را در رشت در کنار همسرش خانم پوران شیرازی و پسرش آرش سپری کرد و به سال 1379 ، روز جمعه 27 خرداد برابر 16 جون 2000 در سلیمان داراب رشت درگذشت .
همسرش می گوید : زندگی با شاعری مثل نصرت ، مثل نگهداری از یک شیشه ی عطر گرانبهاست و پسرش آرش می گوید : رفتارش با رفتار شاعر چندان مناسبتی ندارد . شاید بدین سبب که ما ظرافت را برازنده ی قامت شاعر می پنداریم ، در حالی که در روزگار ما شعر از ظرافت روی بر می گرداند و شاعر نهاد زمان خویش می شود .
و در جایی می گوید :
شعر یک امر کاملا ارادی نیست . اگر نه من دلم می خواهد شعرم به جای بوی باروت عطر گل را داشته باشد . چه بسا کوشیده باشم در یک باغچه ی شعرم گل یخ بکارم ، اما یک وقت به خود آمده ام که بوی باروت تمام باغچه و حیاط و خانه ام را مال خود کرده بود . آدم باید خیلی با خودش و اطرافش غیر صمیمی باشد که در چنین دورانی و در جهانی چنین ظلمانی خصیصه ِ سیاسی بودن را از کارش کنار بگذارد . این کار آنقدر زحمت دارد که می شود گفت تقریبا غیر ممکن است .
- لب اگر باز کینم
زهر و خون می ریزد .
ای اسیران چه کسی باز به پا می خیزد .
چه کسی ؟
( آوازی در فرجام . تبعید در چنبر زنجیر )
- پیراهن من را بدر خانه بیاویز
تا مردم این شهر بدانند ، که بودم !
جز راه عزیزان وطن ره نسپردم ؛
جز نغمه ی آزادی ، شعری نسرودم !
( کوچ . مادر 1332)